در دنیای همیشه متصل امروز به سختی می توانم فرصت کنم به خودم فکر کنم. انگار اگر در جریان امور نباشم خطری من را تهدید می کند. این حالی که تجربه می کنم احتمالا حال بسیاری از خوانندگان این نوشتار نیز هست. در مسیر فرگشت انسان همواره نیاز بوده برای بقا از اتفاقات پیرامون خود مطلع باشیم و نیاز به داشتن اطلاعات یک نیاز حیاتی بوده که در ژنوم ما کد شده است. در دوران قبل از دوران انفجار اطلاعات حداکثر نیاز ما به اطلاعات توسط معاشرت با همشهری ها و هم قبیله ای ها و خانواده تامین می شد. امروز قبل از اینکه نیازسنجی کنیم ابتدا میزان زیادی از اطلاعات بر ما می بارد و شاید قطره ای از آن برای برآورده شدن نیاز ما به کار آید.
قبل تر در مورد آسیبهای این اتصال مداوم تجربه زیسته ام را به اشتراک گذاشته ام. نتیجه این اتصال مداوم این است که اگر درونگرا باشی و نیاز به سکوت داشته باشی به سختی می توانی آن سکوت را پیدا کنی. آیا با این اتصال مداوم و با این میزان فرار از سکوت می توانم به روشنگری در ارتباط با چرایی های خود برسم؟
غمگینم و می دانم غم برای من یعنی فرصتی تا سکوت کنم و سفری به اعماق خود داشته باشم. برای دیگری شاید به اشتراک گذاری باشد و غمش با درد دل کردن سبک شود. این تفاوت ما انسانهاست هر چند دنیای مدرن به شکل مبالغه آمیزی برون گرایی را تبلیغ می کند ولی هنوز کمی کمتر از نیمی از انسانهای این کره خاکی همچون من درونگرا هستند و نیاز به سکوت دارند.
سکوت نیاز امروز ماست. آخرین باری که در سکوت مطلق بوده اید کی بود؟ دور از هیاهوی شهر حتی دور از هیاهوی طبیعت. سکوت مطلق.
برکه ای فرتوت، غرق در سکوت
غوکی میپرد، آوایی کوتاه، دوباره سکوت
کمی بیاندیشید سکوت از ما گرفته شده است. حتی برای غمگین بودن. شاید روزی بتوانیم همچون آن اسکیموی تنها وقتی غمگین و یا خشمگین هستیم و یا هر حس بد دیگری داریم در سکوت بی انتهای قطب بدون هدف اینقدر برویم تا آن حس تمام شود.
سکوت